عارف سلیمی
بخش اعظم این مطلب در پاییز سال ۱۳۹۰ نوشته و در سایت «پایگاه خبری و تحلیلی روژ» منتشر شد. آن زمان قرار بر این بود این مطلب بخشی از سلسه مطالبی تحت عنوان «پاشنه و در» باشد؛ سلسله مطالبی در مورد تکرار مکرر برخی رویدادها در تاریخ ایرانی و فرجام مشابه مردمان در مقاطع مختلف تاریخی یا به قول معروف «چرخیدن در بر همان پاشنه همیشگی».
در زمان انتشار این مطلب هنوز نه احمدی نژاد از صحنە سیاست طرد شده بود، نه خبری از برآمدن و سپس غروب طالع بخت حسن روحانی در میان بود، نه پایان رفسنجانی در استخر فرح رقم خورده بود و نه فرجام ابراهیم رئیسی به «قلههای» ارسباران و قیز قلعهسی گرە خورده بود. این فرجام بهانهای شد تا باردیگر این مطلب با اندکی تغییرات، اینبار در سایت خبری و تحلیلی رنسانس، منتشر شود.
مرگ ابراهیم رئیسی، رئیس جمهور ایران بر اثر سقوط بالگرد حامل او و چند نفر دیگر از مقامات جمهوری اسلامی (از جمله وزیر امور خارجهاش) باردیگر نظٰرها را به سرنوشت شوم و فرجام بد روسای دولت در رژیم جمهوری اسلامی جلب کرده است. از زمان استقرار نظام جمهوری اسلامی تاکنون، به جز علی خامنهای هیچ یک از دیگر روسای دولت این نظام یا به عبارت دیگر هیچ یک از افرادی که زمانی نفر دوم مملکت محسوب میشدهاند، فرجام خوبی نداشتهاند. برخی مانند مهدی بازرگان (رئیس دولت موقت و اولین وزیر اعظم خمینی)، خاتمی، احمدی نژاد و حسن روحانی (سه تن از روسای جمهور خامنهای)، مغضوب و مطرود شخص اول مملکت قرار گرفتهاند. برخی مانند بنیصدر هزیمت را بر ماندن ترجیح دادە یا برخی دیگر مانند میرحسین موسوی در حاشیەهای حصر، رو بە فراموشی می روند، و برخی هم مانند علی رجایی و نخستوزیرش باهنر، علی اکبر هاشمی رفسنجانی و اخیرا ابراهیم رئیسی، به قتل رسیده، کشته شده یا نحوە مرگ آنان همچنان در هالەای از ابهام است.
گویی در این نظام هر آنکه در جایگاه نفر دوم مملکت قرار گرفته باشد، عاقبت شومی داشته است. این سرنوشت شوم حتی دامان تنها قائم مقام رهبری در دوره خمینی (حسینعلی منتظری) را هم، که زمانی فرد دوم مملکت محسوب میشد، گرفته است و فرجام عزل و حصر برایش رقم زده است.
اما بر خلاف آنچه که در برخی از رسانههای جریان اصلی وانمود میشود، تنها در دورە جمهوری اسلامی نیست که روسای دولت و اشخاص دوم مملکت از چنین فرجام شومی برخوردار بودەاند. در واقع در طول تاریخ صدها ساله ایران، (بلکه هزار ساله و بیشتر)، در اکثر قریب به اتفاق سلسلهها و حکومتها، وزرای اعظم، نخست وزیرها و قائم مقامها سرنوشتی بهتر از سرنوشت نخست وزیران و روسای جمهور نظام جمهوری اسلامی نداشته اند.
به عبارت دیگر با نگاهی به گذشته ایران می توانیم ببینیم که رابطه بین نفر اول و نفر دوم عموما حسنه نبوده است. حب ها به فاصله کوتاهی به بغض تبدیل شده و تقریبا همواره نفر دوم منفور و مغضوب درگاە سلطان واقع شده است. در واقع غضب سلطان (ولی فقیه) بر وزیر اعظم (صدر اعظم، نخست وزیر، رئیس جمهور) امری است که بیشتر به قاعده شباهت یافتە است تا استثنا[1] . قاعده ای که برخی اصطلاح “وزیر کشان[2] ” نیز بر آن نهاده اند.
در این میان رضا شاه پهلوی و علی خامنهای نه تنها از این نظر که هر دو اسثنای این قاعده هستندِ، بلکه همچنین از این رو که هردو حتی نزدیکترین یاران خویش، یعنی کسانی که تاج سلطنت و عمامه ولایت بر سر آنها گذاشتند (تیمورتاش و رفسنجانی) را سربهنیست کردند، به هم شباهت دارند.
نکته قابل توجهی که به چشم می خورد، توطئه، دسیسه، بدگویی ها و تحریکاتی است که در هر دوره از سوی سایر رجال و نخبگان سیاسی و حکومتی (و بعضا با هدف دستیابی به مقام آنان) علیه رئیس الوزراها و وزرای اعظم صورت گرفتە است. تا جاییکە می توان با نگاهی تاریخی نگر بر این نکتە صحە گذاشت کە تحریکات سایرین است که آتش غضب پادشاه را بر آنان فرو می ریزد.
سرنوشت برخی از صدر اعظمها، نخستوزیران و رئیسجمهوران ایرانی را مرور کنید:
خاندان آل برمک: برمکیان از نخستین خاندانهای ایرانی بودند که در دستگاه خلافت عباسی به شکوه و جلال رسیدند. یحیی پسر خالد برمکی از معروفترین و مقتدرترین افراد این خاندان بود. اوج اقتدار برمکیان با انتخاب یحیی به وزارت هارون الرشید در سال ۱۶۲ هجری آغاز شد. گفته میشود به خلافت رسیدن هارون الرشید خلیفه مقتدر عباسی مرهون پافشاریهای یحیی بوده است. خاندان برمکی به ویژه یحیی و فرزندانش زمانی تمامی مناصب و مقامات مهم دستگاه خلافت عباسی را در اختیار گرفتند. اما حسادتها و توطئههای افرادی همچون فضل الربیع موجب شد تا پس از مدتی هارون الرشید در سال ۱۸۷ هجری حکم به قتل و توقیف خاندان برمکی دهد. یحیی به حبس انداخته شد و تمامی اموالش مصادره گشت.
حسنک وزیر: یکی از نخستین وزرایی است که در تاریخ نحوه قتل او با آب و تاب بسیار بیان شده است. ابولفضل بیهقی در تاریخش ماجرای بردار کردن او را با قلمی شیوا و رسا بیان کرده است. حسنک وزیر آخرین وزیر سلطان محمود غزنوی بود که در سال ۴۲۵ هجری به دستور سلطان مسعود و به فتوای خلیفه بغداد به جرم قرمطی بودن (اسماعیلی) بە دار کشیدە شد. بیهقی پافشاری شخصی به نام بوسهل زوزنی را عامل بسیار موثری در بر دار شدن وی دانسته است.[3]
عمید الملک کندری: وزیر دانشمند سلطان طغرل و آلب ارسلان سلجوقی که در سال ۴۵۶ به تحریک خواجه نظام الملک طوسی برکنار و سپس به دار آویخته شد. می گویند اعضای بدن وی در پنج شهر مختلف دفن گردید. آورده اند که عمید الملک به جلادش گفته است: “وزیر(خواجه نظام الملک) را بگو بد رسمی نهادی و وزیر کشتن در سلاطین آموختی. عجب اگر بر خود و نسل خود این معنی باز نبینی.”
خواجه نظام الملک طوسی: وزیر قدرتمند دوران سلجوقی که معمولا از او به عنوان نویسنده سیاستنامه و پایه گذار مدارس نظامیه یاد می شود. وی به مدت بیست و نه سال مقام صدارت را در زمان دو تن از پادشاهان سلجوقی (آلب ارسلان و فرزندش ملکشاه) در اختیار داشت. در سالهای آخر پادشاهی ملکشاه میان او و خواجه اختلافاتی پیش آمد که سرانجام به عزل نظام الملک و سپس ترور مشکوک او در سال ۴۸۵ قمری منجر شد. اگرچه ترور او را به اسماعیلیان نسبت داده اند اما برخی از مورخین هم برکناری و قتلش را نتیجه توطئه دربار سلجوقی(ترکان خاتون همسر ملکشاه) می دانند.
عطاء الملک جوینی: وی صاحب تاریخ جهانگشا و وزیر امیر ارغون حاکم خراسان بود که با ارغون شاە، دو بار به مغولستان سفر کرد. در سال ۶۵۴ که هلاکوخان مغول به خراسان آمد، در جنگهای هلاکو با اسماعلیلیه در الموت و خلیفه عباسی در بغداد وی را همراهی کرد. پس از مرگ هلاکو، بر اثر بدخواهی مجدالملک یزدی به حبس افتاد. وی به فاصله کوتاهی پس از رهایی از حبس در سال ۶۸۱ هجری در وضعیت رقت باری درگذشت.
شمس الدین محمد جوینی: برادر عطاء الملک جوینی مدت ٢٢ سال وزیر اباقاخان، فرزند هلاکو خان بود. در نهایت در اثر بد زبانی امیر بوقا به تهیه سم برای قتل اباقاخان متهم شد و در سال 683 در حوالی اهر به دستور ارغون خان به قتل رسید.
سعد الدوله یهودی: پزشک و وزیر بانفوذ ارغون خان؛ در زمان صدارت به جمع مال و ثروت پرداخت و دست مسلمانان را از امور کوتاه کرد. مخالفانش پس از مرگ ارغون خان در سال 693 مجلسی را در خانه یکی از بزرگان مغول به نام طغاجار برگزار کردند و درهمان مجلس او را کشتند.
خواجه صدرالدین زنجانی: وزیر گیخاتوخان و غازان خان شاهان ایلخانی. غازان خان در سال 697 هجری (سال سوم سلطنتش) خواجه صدرالدین زنجانی را در نتیجه حسات درباریان به قتل رساند.
خواجه سعدالدین ساوجی: غازان خان پس از قتل خواجه صدرالدین، او و رشید الدین فضل الله همدانی را به همراه هم وزیران خود کرد. خواجه صدرالدین مدتی پس از مرگ غازان خان، به دستور جانشینش سلطان محمد خدابنده و به تحریک تاج الدین علیشاه گیلانی در سال 712 هجری به قتل رسید و تاج الدین علیشاه جای او را گرفت.
رشید الدین فضل الله همدانی: مولف کتاب جامع التواریخ و وزیر غازان خان و سلطان محمد خدابنده؛ وی نیز همچون خواجه سعد الدین ساوجی با توطئه تاج الدین علیشاه گیلانی درزمان پادشاهی ابو سعید بهادرخان فرزند و جانشین سلطان محمد از وزارت عزل و به تهمت مسموم کردن سلطان محمد خدابنده، به همراه پسرشانزده ساله اش در سال 718 هجری به طرز فجیعی به قتل رسید.
حاجی ابراهیم خان کلانتر: از رجال شیراز در زمان زندیه که با خیانت به لطفعلی خان زند (آخرین پادشاه زندیه)، نقش مهمی در روی کار آمدن سلسله قاجاریه ایفا کرد. وی پس از مرگ آقا محمدخان ( موسس قاجاریه) نیز در به سلطنت رساندن فتحعلی شاه قاجار نقش اساسی ایفا کرد و توانست سمت صدراعظمی را برای خود حفظ کند. او به تدریج بر میزان نفوذ و اقتدار خود افزود. اما بسط قدرت او باعث بدگمانی فتحعلی شاه نسبت به او شد و سرانجامی شوم را برایش رقم زد. وی در سال 1215 هجری دستگیر و به طالقان تبعید شد. حدود یک ماه بعد به دستور فتحعلی شاە قاجار چشم او را به میل کشیدند، زبانش بریدند و به قتلش رساندند.
قائم مقام فراهانی: صدر اعظم ایران در زمان محمد شاه قاجار بود. پس از آنکه فتحعلی شاه در سال ۱۲۵۰ قمری درگذشت، محمد شاه که والی آذربایجان بود قصد عزیمت به پایتخت را کرد.
قائم مقام٬ جهانگیر میرزا و خسرو میرزا، دو برادر محمد شاه را که در قلعه اردبیل زندانی بودند، نابینا کرد و وسایل جلوس او را فراهم آورد. اما با این همه دیری نپایید بدگوییهای برخی درباریان و نیز تحریکات حاجی میرزا آقاسی، موجب بدبینی شاه نسبت به قائم مقام شد. محمد شاه در سال دوم سلطنت خود دستور داد قائم مقام را زندانی و پس از چند روز خفه کنند. می گویند شاه پیشتر برای قایم مقام سوگند خورده بود که خونش را نریزد. ماموران شاه قایم مقام را خفه کردند تا خونش ریخته نشود!
حاجی میرزا آقاسی: آخرین صدراعظم محمد شاه قاجار بود. پس از آن که قائم مقام فراهانی به فرمان محمدشاه کشته شد، به صدارت رسید. وی اگرچه کشته نشد، اما پس از مرگ محمد شاه، توسط امیرکبیر به کربلا تبعید شد و همانجا در سال ۱۲۶۵ قمری در انزوا درگذشت.
میرزا تقیخان فراهانی (امیرکبیر): از مشهورترین و تاثیرگذارترین صدراعظمهای ایران در دوران قاجاریه بود. وی پس از مرگ محمد شاه در تامین هزینه های عزیمت ولیعهد، ناصرالدینشاه از تبریز به تهران نقش مهمی ایفا کرد. امیرکبیر در اوایل سلطنت ناصرالدینشاه به مقام صدارت دست یافت. اما حضورش در دربار همواره مورد مخالفت تعدادی از نزدیکان شاه، ازجملە مهد علیا مادر شاە، قرار گرفت. پس از سه سال و سه ماه صدارت تلاشهای این عده سرانجام منجر به صدور حکم عزل امیرکبیر گردید. امیرکبیر دو روز پس از عزل به کاشان تبعید شد و سرانجام در سال ۱۲۶۸ قمری در حمام فین کاشان با بريدن رگ دستهايش به قتل رسید.
میرزا نصرالله خان نائینی: سیاستمدار اواخر دوران ناصری تا اوایل سلطنت محمدعلی شاه؛ فرمان مشروطیت در دوران صدراعظمی او به امضای مظفرالدین شاه رسید و تاج پادشاهی را پس از فوت مظفرالدین شاه او بر سر محمد علی میرزا گذارد. مرگ او ( در ۱۴ سپتامبر ۱۹۰۷) به طرز مشکوکی روی داد. بسیاری از جمله ادوارد براون و ناظمالاسلام کرمانی مرگ او را نیز نظیر نخستوزیران پیشین قاجاریه به پادشاه نسبت میدهند.
محمدولیخان تُنِکابُنی: معروف به سپهدار تنکابنی، حکمران گیلان، سیاستمدار و پنج دوره رئیسالوزرای ایران. اگرچه او در زمان صدارتش در دوران قاجاریه به قتل نرسید اما در دوره رضاشاه بسیاری از املاک و اموال او را گرفتند و بالاخره در سال ۱۳۰۵ هجری خورشیدی خودکشی کرد.
عبدالحسین تیمورتاش : رضا شاه در سال ۱۳۰۴ پس از انحلال سلسله قاجاریه به پادشاهی رسید. دوران دیکتاتوری مطلقه او تا زمان عزلش توسط نیروهای متفقین در سال ۱۳۲۰ ادامه یافت. در تمام این دوران تنها دولتمردی که تا حدودی در برابر او قدرتی یافت، عبدالحسین تیمورتاش بود.
تیمورتاش دولتمرد دورههای قاجار و پهلوی بود. او از جملە افرادی بود که در برانداختن قاجارها و برآوردن پهلویها کوشش بسیارکرد. در دوره رضاشاه نخستین وزیر دربار و در واقع نفر دوم مملکت پس از رضا شاه بود. او هرچند هیچگاه نخست وزیر نشد اما گفته می شود در انتخاب نخست وزیران دخالت میکرد. شاید بتوان نقش تیمورتاش در تاجگذاری رضاشاه را با نقش هاشمی رفسنجانی در ولایت فقیهی آیت الله خامنه ای مقایسه کرد.
تیمورتاش چند سال بعد مورد بدبینی و غضب رضاشاه قرار گرفت و سرانجام در سال ۱۳۱۲ در زندان قصر کشته شد. پس از قتل تیمور تاش، رضا شاه به رجال سیاسی دیگر چنان بهایی نداد که بعدا از جانبشان احساس خطر نماید. در واقع نخست وزیران، وزرا و کارگزاران حکومتی در آن دوران هیچگاه نتوانستند زیر سایه دیکتاتوری رضا شاه خودی نشان دهند و بیشتر مهره هایی بودند که مطابق اراده ملوکانه هر از چند گاهی جا به جا می شدند.
اما در دوران پهلوی دوم (محمد رضا شاه)، غضب ملوکانه بازهم گریبان شماری از نخست وزیران را گرفت. در این میان کشمکش و نفرت شاه نسبت به محمد مصدق بیش از سایرین بوده است.
عبدالحسین هژیر: در سال ۱۳۲۷ به مدت پنج ماه نخست وزیر ایران بود. وی یک سال بعد به سمت وزیر دربار منصوب شد و حدود دو ماه پس از آن در روز ۱۳ آبان ۱۳۲۸ هدف گلوله سید حسین امامی عضو جمعیت فدائیان اسلام قرار گرفت و کشته شد.
حاجی علی رزم آرا: سپهبد رزم آرا در اوایل تیرماه ۱۳۲۹ به نخست وزیری منصوب شد و در شانزدهم اسفند همان سال توسط فدائیان اسلام ترور شد.
محمد مصدق: رهبر جبهه ملی ایران و شاید قدرتمندترین نخست وزیر دوران محمد رضا شاه؛ او تنها نخست وزیری است که علنا با شاه رو در رو شده است. کودتای معروف ۲۸ مرداد سال ۱۳۳۲ علیه او و به حمایت از شاه شکل گرفت. پس از کودتا به مدت سه سال زندانی و پس از آن نیز تا پایان عمرش در سال ۱۳۴۵ در ملک خود در “احمد آباد” تحت حصر خانگی بود.
فضل الله زاهدی (سرلشکر زاهدی): زاهدی در ۲۸ مرداد با کودتایی که از حمایت آمریکا و انگلیس برخوردار بود، مصدق را برکنار و مقدمات بازگشت شاه از رم را، که در پی ناکامی اولیه کودتا در روز ۲۵ مرداد به ایتالیا فرار کرده بود، فراهم ساخت و نخست وزیر کودتا شد. افزایش اقتدار زاهدی شاه را نگران کرد. وی سرانجام در فروردین ۱۳۳۴ پس از بیست ماه صدارت ناچار به کناره گیری شد. وی سپس به عنوان ریاست نمایندگی دایمی ایران در ژنو منصوب و در واقع به صورت محترمانه ای به تبعید فرستاده شد. او تا پایان عمرش در سال ۱۳۴۲ به جز یک هفته که آن هم برای شرکت در مراسم ازدواج پسرش به تهران آمد، اجازه ورود به کشور را نداشت.
منوچهر اقبال: سیاستمدار، پزشک و موسس سازمان نظام پزشکی ایران؛ دکتر منوچهر اقبال از سال ۱۳۳۶ تا ۱۳۳۹ نخست وزیر بود. در انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی پس از اعتراضهایی که از سوی احزاب و مردم صورت گرفت، شاه نتیجه انتخابات را مردود اعلام کرد و دکتر اقبال استعفا کرد. وی در سال ۱۳۴۲ به سمت مدیرعاملی شرکت ملی نفت ایران منصوب شد. در سال ۱۳۵۶ امیرعباس هویدا، وزیر دربار، به دیدن دکتر اقبال رفت و به امر شاه خواهان استعفای وی شد. اقبال یک ساعت بعد سکته قلبی کرد و درگذشت.
علی امینی: دکتر علی امینی در سال ۱۳۳۹ با حمایت دولت جان اف کندی در آمریکا به سمت نخست وزیری منصوب شد. تلاشهای او برای کاهش نقش شاه در اداره امور کشور با مقاومت و مخالفت محمدرضا شاه مواجه گشت و پس از ناامیدی از همراهی جبهه ملی (جبهه اپوزیسیون)، در سال ۱۳۴۱ ناچار به کناره گیری شد و برای همیشه طرد شد. علی امینی در پی انقلاب ۵۷ به فرانسه رفت و در سال ۱۳۷۱ در پاریس درگذشت.
حسنعلی منصور: نخست وزیر ایران از اسفند ۱۳۴۲ به مدت یازده ماه. در اول بهمن ۱۳۴۳ در مقابل مجلس شورای ملی توسط یک عضو گروه “هیئتهای موتلفه اسلامی” ترور شد.
امیرعباس هویدا: از بارزترین نخست وزیران در دوران پس از کودتا می توان به امیر اسد الله علم و امیرعباس هویدا اشاره کرد. علم از سال ۱۳۴۱ تا سال ۱۳۴۲ (پیش از حسنعلی منصور) نخست وزیر بود. امیرعباس هویدا نیز پس از ترور حسنعلی منصور در سال ۱۳۴۳ به مدت سیزده سال بر کرسی صدارت نشست و به این ترتیب رکورددار طولانیترین دوره ریاست بر دولت در طول تاریخ ایران شد.
این دو از مهمترین چهره های سیاسی دوران پهلوی دوم محسوب می شوند و هر دو پس از نخست وزیری به وزارت دربار منصوب شده اند. اسدالله علم تنها نخست وزیری است که تا پایان عمر با شاه روابط نزدیک داشته است و به لحاظی، خوش اقبال ترین نیز محسوب می شود. علم در اوایل سال ۱۳۵۷ به علت ابتلا به سرطان خون درگذشت.
سایر نخست وزیران ایران، متعاقب علم تا پایان دوره پهلوی در سال ۶۷، یا ترور شدند ( حسنعلی منصور و شاهپور بختیار) یا توسط نظام شاهنشاهی به زندان افتادند تا بعدا توسط انقلابیون تیرباران شوند (هوید)، یا به تبعید اجباری در غربت تن دادند ( جمشید آموزگار، جعفر شریف امامی، غلامرضا ازهاری).
امیرعباس هوایدا در بحبوبه حوادث سال ۵۷ به دستور شاه به همراه تعداد دیگری از رجال سیاسی به زندان افتاد تا بلکه آتش انقلاب مهار شود. اما در فردای پیروزی انقلاب از زندان به محاکم انقلابی برده و در فروردین سال ۱۳۵۸ به دستور صادق خلخالی تیرباران شد.
شاهپور بختیار: او زمانی از سران جبهه ملی بود و به همین دلیل هم چند باری به زندان افتاده بود، در دی ماه ۵۷ آخرین فردی شد که پست نخست وزیری را از شاه در یافت کرد. وی پس از پیروزی انقلاب به فرانسه رفت و به مخالفت با رژیم جمهوری اسلامی پرداخت. در سال ۱۳۷۰ در پاریس توسط عوامل جمهوری اسلامی ترور شد.
پس از انقلاب اسلامی، منصب ریاست جمهوری به طور رسمی به جایگاه دوم در سلسله مراتب قدرت در ایران تبدیل شد. اما در ده سال نخست کماکان پست نخست وزیری در کنار پست ریاست جمهوری وجود داشت و ریاست هیات وزیران همچنان با نخست وزیر بود.
در میان پنج نفری که در جمهوری اسلامی ایران به مقام نخست وزیری رسیده اند، تنها آیت الله مهدوی کنی تا حدودی تا آخر عمر به نوعی در دایره قدرت باقی ماند. مهدوی کنی پس از ترور رجایی و باهنر به مدت کمتر از دو ماه کفیل نخست وزیری بود. وی تا پیش از مرگش در سال رئیس مجلس خبرگان و رئیس جامعه روحانیت مبارز، از تشکلهای نزدیک به اصولگرایان، بود.
مهدی بازرگان: اولین نخست وزیر دوران انقلاب که در همان سالهای اولیه به حاشیه رفت و به ویژه پس از سال ۱۳۶۲ به کلی از صحنه سیاست و حکومت طرد شد. وی تا زمان مرگش در سال ۱۳۷۳ به عنوان یکی از مخالفان داخلی جمهوری اسلامی محسوب می شد.
محمد علی رجایی: نخست وزیر دوران بنی صدر که پس از فرار بنیصدر، بر کرسیاش نشست و دومین رئیس جمهور ایران شدِ، به همراه محمد علی باهنر نخست وزیرش در اثر انفجار دفتر نخست وزیری در شهریور ماه ۱۳۶۰ کشته شد.
میرحسین موسوی: مشهور است به نخست وزیر محبوب خمینی و آخرین نخست وزیر ایران. کسی نیست که از وضعیت کنونی وی اطلاع نداشته باشد. میرحسین موسوی، نخست وزیر دوران هشت ساله جنگ ایران و عراق، از سال ۱۳۸۹ تاکنون در منزلش در تهران تحت حصر خانگی است. وی حتی از حقوق اولیه یک زندانی از قبیل حق داشتن وکیل، حق ملاقات با بستگان و به طور کلی هرگونه ارتباط با جهان خارج محروم است.
اکبر هاشمی رفسنجانی: شخصی که در اوایل ولایت خامنهای قدرتش حتی از خود خامنهای هم بیشتر بود؛ به طوریکه مردم زمانی به او اکبرشاه و شیخ شاەساز میگفتند. با تداوم رقابتهای درون جناحی در درون رژیم اسلامی، در استخر فرح، آنگونە کە در افواە سیاسی-عمومی رایج شدە است، بە قتل رسیدە است. دخترش فائزە رفسنجانی در چند مصاحبە، از حولە آغشتە بە اورانیوم وی سخن گفتە است.
سید محمد خاتمی: مشهور بە سید خندان و رهبر جریان اصلاحات در دورە ریاست جمهوری وی طی سالهای ١٣٧٦ تا ١٣٨٥؛ اگر چە تا کنون بە دلیل رویکردهای محافظەکارانەاش در مقابل جریان اقتدارگرای حاکمیت با موج گستردەای از انتقادات روبرو شدە، اما در جریان انتخابات قبلی، عملا با عدم مشارکت خود، مخالفت بیشتری را با جریان اقتدارگرای درون حاکمیت از خود نشان دادە است. در میان سنگ آسیاب اقتدارگرایان و اصلاح طلبان درون حاکمیتی، نە تنها بە لحاظ فردی از حوزە سیاست در ایران بە حاشیە راندە شدە است، بلکە گفتمان سیاسی مطرح شدە در دورە وی نیز از سوی قاطبە ایرانیان دیگر مورد نظر نماندە است.
محمود احمدی نژاد: کسی که خامنهای او را بر کرسی ریاست جمهوری نشاند تا از طریق او رفسنجانیها، لاریجانیها و سایر خاندانهای متنفذی را که ممکن بود در آینده بر سر مساله جانشینی فرزندش موی دماغ بشوندِ، از سر راه بردارد، اما سپس با تلنگری کنار زده شد. طبق گزارشهای مستندی کە سالهاست بە آن استنداد می شود، احمدی نژاد طی دورە ١١ روزە ریاستش بر وزارت اطلاعات کە در نظام جمهوری اسلامی ایران، ملک شخصی رهبر است، قادر شد بر پروندەهای حساس و امنیتی ایران دسترسی داشتە باشد. دسترسی او بە این پروندەها و احتمالا داشتن کپیهایی از آن، تا کنون علیرغم دهن کجیهای آشکار وی بە خامنەای و نظام اقتدارگرای دینی در ایران، حاشیەای از امنیت را برای او بە ارمغان آوردە است. آخرین نمونە این دهن کجی، مشارکت وی در اجلاس افتتاحیه مجلس خبرگان و در روز مرگ ابراهیم رئیسی با پیراهن سپید بودە است.
حسن روحانی: شیخ کلید داری کە بە همراە محمد جواد ظریف قهرمان برجام قلمداد می شد، هم اکنون از سوی طیف وسیعی از جریان اقتدارگرا بە حاشیە حوزە سیاست در ایران راندە شده است. سرنوشت وی همچون سایر وزرای اعظمهای نظام ایرانی همچنان با سعایت از شخص وی و کابینەاش همراە بودە است. اگرچە روحانی از کلیدی ترین شخصیتهای امنیتی در سیستم امنیتی ایران محسوب می شود، اما قرار گرفتن وی در چنین مقامی نیز حاشیە امنی را برای وی بە همراە نیاوردە است.
ابراهیم رئیسی: عضو کمیتە مرگ سیستم اقتدارگرای ایرانی در جریان کشتار زندانیان سیاسی در سالهای ۱۳۶۶ تا ۱۳۶۸؛ انتصاب وی بە این مقام از سوی بخشی از جریان قدرتمند درون سیستم ایران، بازتاب دهندە قطب بندیهای سیاسی در ایران اسلامی است کە نمیتواند بدون موافقت سلطان همراە باشد. سقوط غیرمنتظرە هلیکوپتر حامل رئیسی و مرگ نا بهنگام او اگر چە بهت ناظران مسائل ایران را بە دنبال داشتە است اما گمانە زنیها در رابطە با ارتباط مرگ وی و موازنە قدرت در ایران، بعد از مرگ خامنەای در سالهای آتی، بیش از پیش احتمال قتل عمدی وی را در نزد اذهان ایرانیان افزایش دادە است. این گمانە زنیها با تلاشهای پشت پردە برای بە قدرت رسیدن مجتبی خامنەای، کە از سال ١٣٨٨، امری شناختە شدە در اذهان ایرانیان است، بر تداوم وزیرکُشی، قتل وزاری ایرانی، تاکید دارد؛ اگر چە بدون شک، در تاریخ هژمونیک شدە سرزمینی کە از آن با نام ایران یاد می شود، بدون گمان ابراهیم رئیسی هیچگاە بیش از یک رئیس جمهور شش کلاسە یا جلاد نمیتواند لقبی بیشتر داشتە باشد.
________________________________________________________________________________
[1]: بارزترین موارد استثنا در این زمینه رضا شاه، موسس سلسله پهلوی و علی خامنه ای رهبر کنونی جمهوری اسلامی ایران هستند. رضاشاه تنها فرد در طول تاریخ ایران است که توانسته است از مقام صدارت به مقام پادشاهی (با حذف شاه سابق از صحنه سیاست) ارتقاء یابد. آیت الله خامنه ای نیز پس از مرگ آیت الله خمینی از مقام ریاست جمهوری به مقام رهبری (ولیه فقیه) ارتقاء یافت.
[2]: در سال 1369 کتابی با همین عنوان(وزیر کشان)، نوشته سید جعفر حمیدی، توسط موسسه انتشاراتی و آموزشی نشر دانش چاپ شده است. همچنین این اصطلاح در شماره 24 مجله کیهان فرهنگی چاپ 1364 در مقاله ای با عنوان “سعایت تاج الدین علیشاه گیلانی از رشیدالدین فضل الله فهرست وزرایی را که در اثر سعایت و حسادت رقیبان و درباریان به کام مرگ فرستاده شده اند، آمده است. در این نوشتار از مقاله کیهان فرهنگی وام گرفته شده است. در سالهای اخیر نیز در شماره 429 روزنامه اعتماد ملی مورخه 14/5/ 1386 مقاله ای با عنوان “وزیر کشان؛ نگاهی به زندگی حسنک وزیر” به قلم مازیار ایراندوست چاپ شده است.
[3]: روزنامه اعتماد ملی شماره ۴۲۹