تأملی برمقاله «در دفاع از استقلال گفتمانی روژهلات کوردستان: بحران و شرایط امکان بازآرایی جنبش» به قلم مراد بتول (روحی)
دانیار میدیا
اندیشیدن و نظرورزی در مورد تاریخ سیاسی-اجتماعی کوردستان و تمام رخدادهای مختلفی که در طول صد سال اخیر اتفاق افتاده اند؛ بسیار کم مورد توجه جامعه فکری کوردستان قرار گرفته است. از این روی میتوان گفت رخدادهای تاریخی مانند جمهوری کوردستان، انفال، تحولات پس از انقلاب سال ١٣٥٧، نسلکشیها و جنایات مختلفی که در اواخر امپراتوری عثمانی و ترکیه نوین به وجود آمده اند؛ آن گونه که لازم است موضوع اندیشیدن در حوزههای علوم اجتماعی قرارنگرفته اند. از این منظر نوشتار مراد روحی، به واسطه فراهم کردن امکان اندیشیدن و تامل بر جامعه و سیاست در کردستان به میانجی درگیر شدن با رخداد ژینا، حائز اهمیت است. در عین حال به دلیل صورتبندیای که از مسائل ارائه کرده است نیازمند تحلیل انتقادی است. مراد روحی تمام دغدغههای خود در مورد کوردستان که بیشتر در یک سال گذشته برجستگی بیشتری یافته اند را مورد توجه قرار داده است و مسائل و مفاهیم متعددی را به صورت یک منظومه مطرح نموده است که به رغم این که در پیوند باهم هستند اما آشفتگی ای نیز بر آن حاکم کرده است. با این وجود پاره های زیادی از نوشتار حاوی ایده هایی جامعه شناختی است که میتوان با آن همراه بود. بنابراین در اینجا من به جای این که به نقد فرم و ساختار مقاله و یا نقد تمام استدلال ها و ادعاهای نویسنده که بسیار بحث برانگیز هستند بپردازم، تأملی واسازانه بر ادعاهای اصلی نوشته خواهم کرد که مختص نوشتار مورد بحث نیست و از سوی افراد دیگر نیز طرح شده اتد و موضع خودم را به صورت پارههایی بر آن نوشتار طرح میکنم.
مراد روحی حوزههای اصلی سیاست و مقاومت در روژهلات را ذیل چهار مقولهی کار/مسکن، جنسیت، زبان و اکولوژی دسته بندی کرده است و بر مبنای این چهار محور سعی کرده است دو جریان از طیف راست و چپ، یعنی «استقلالطلبی غیردموکراتیک»/«اتونومی نئوفئودالی» و «چپ نخبگانی» به دلیل آنکه توانایی پاسخگویی به انتظارات سیاسی اکنون روژهلات را ندارند، مورد نقد قرار دهد؛ من در این نوشتار سعی خواهم کرد، پیش فرضها، استدلالها و نتایج نوشتار وی را معضله مند سازم.
مسئلهای به نام تصورات و پیش فرضها
مقاله بر بنیان چند پیش فرض پذیرفته شدەی رایج نوشته شده است که تحلیلهای خود را بر آن استوار ساخته است. نخست اینکه حاکمیت با وضعیت ارزان و شکننده ای در حفظ و ماندگاری خود مواجه است و فروپاشی یا سرنگونی آن نزدیک و ممکن است. بنابراین جنبش ژینا و به طور عامتر جنبش کوردستان باید برای پایان بخشیدن به آن و ساماندهی فردای پس از آن خود را سازماندهی کند.
فرض نزدیک بودن فروپاشی سیاسی رژیم بدین معناست که یک جنبش انقلابی گسترده که خواهان براندازی است وجود دارد و از سوی دیگر حاکمیت توان سرکوب آن را ندارد و یا اینکه دستگاههای سرکوب رژیم، از انجام این کار سربازمیزنند. در حالی که روشن است دستگاههای سرکوب در چنین وضعیتی نیستند و از انجام این کار سربازنخواهند زد. بعلاوه به نظر من فروپاشی یک رژیم معلول مستقیم بحران مشروعیت و حتی بحران اقتصادی نیست و شاید بتوان ماندگاری آن را بر مبنای سیاست میل توضیح داد؛ کاری که بسیار کم مورد تحلیل قرارگرفته است و همواره برای توضیح فروپاشی رژیم، بحران اقتصادی، بحران ناکارآمدی و بحران مشروعیت برجستگی یافته است.با این وجود، چنین وضعیتی اگرچه میتواند در همنشینی با شرایط داخلی و بین المللی، عامل فروپاشی باشد اما نشانەی فروپاشی و یا نزدیک بودن زمان آن نیست. البته فروپاشی درونی ساختار اقتصادی و سیاسی و سامان اخلاقی و اجتماعی جامعه ایران آن نیاز به توضیح ندارد.
فرض دوم این است که یک جنبش اجتماعی چند جانبه، فراگیر و قدرتمند در کردستان وجود دارد و یا این که توان و گستره این جنبش اعتراضی در کردستان بیشتر از جاهای دیگر ایران است. جنبشی که اکنون با بحران مواجه است و نویسنده مقاله سعی در آسیب شناسی آن دارد تا شور و التهاب اعتراضات خیابانی را به آن بازگرداند. اعتراضاتی که به نظر من تداوم آن به شیوه تحصن و یا اعتراضات خیابانی و دانشجویی بعد از برگزاری چهلم ژینا، خطای استراتژیکی بود که حاکمیت به بهانه آن در صدد بازگشت فضای میلیتاریزه و امنیتی بر فضای کوردستان و تبعید و خلغ سلاح احزاب کورد در باشور شد. در حالی که من بر این باورم که جنبش سیاسی کردستان نیازمند محافظه کاری در استراتژی و روش است. جریانی که تاکنون نیز فاقد بیان گفتمانی واحد و استراتژی سیاسی مشخص است، در نتیجه توان تغییر شرایط به نفع خود را ندارد و نمیتوان آن را ذیل جنبش کردستان تعریف کرد.
از سوی دیگر تمام اعتراضاتی که در یک دههی اخیر رخ داده است، جنبشهای اعتراضیِ ناظر به مسئله یا موضوعی خاص بوده اند نه یک جنبش انقلابی و در مورد جنبش ژینا، وجه غالب آن، برجستگی سبک زندگی و خودآیینی و استقلال زندگی خصوصی است. اگر این استدلالها را به جامعهی چندپاره و متفرق کوردستان و ضعف جریانهای فکری و سیاسی کوردستان، بیفزاییم، تلاش برای بازگرداندن عصیان و شور و التهاب و تداوم سیاست خیابانی، سوژهای دُنکیشوتوار از کورد پدید میآورد.
بعلاوه میتوان پیش فرضها و ادعاهای مقاله را مسئلەمند کرد و پرسید که آنچه وی «شرایط بحرانی کنونی جنبش مقاومت روژهلات کوردستان» نامیده است را چگونه توضیح میدهد؟ بحران در آشفتگی نظری و استراتژهای عملی که وی بدان پرداخته است، ناشی از چیست؟ و آیا رویکرد مقاله این وضعیت را آشفتەتر نمیکند؟ آیا فروکش کردن حضور خیابانی و رسانهای، وضعیتی بحرانی است و سکوت عامل یا نشانه بحران است؟ و دیگر این که با فرض پذیرش«سکوت» آیا میتوان آن را نشانه و عامل بحران دانست؟ سکوتی که پیشتر نیز عباس ولی[1] بدان پرداخته بود و پدیداری جنبش ژینا، آن را به تحلیلی غیرجامعه شناختی از روژهلات تبدیل کرد. همچنین این پرسش مطرح میشود که وضعیت کنونی در نسبت با چه وضعیتی بحرانی تعریف شده است؟ آیا فاصله گرفتن از فضای ملتهب، تحصن و نمایش خیابانی، نشانه وضعیت بحرانی است و یا اتفاقاً بحران همان آشفتگی سیاسی و گفتمانی جنبش کوردستان است که رویدادهای ماههای اول پس از مرگ ژینا، آن را برملاساخت؟. از سوی دیگر «سکوت» تنها با اشاره به بیتفاوتی مرکز-در تمام معانی آن- معنادار است که البته بنیانهای مادی مشخصی برای عدم همراهی آنها با جتبشها یا گفتمانهای «پیرامون» وجود دارد.
استثمار اقتصادی بدون بورژوازی
روحی بر این باور است که جنبش سیاسی کورد – بیشتر احزاب سیاسی مدنظر وی است- مسئله عدالت اجتماعی را ذیل مسئله ستم ملی و یا آنچه وی استقلال طلبی غیردمکراتیک خوانده است، نادیده گرفته است. نگاهی گذرا به تاریخ سیاسی احزاب در روژهلات نشان میدهد که اساساً این جریانات سیاسی، نه تنها برنامه و استراتژی استقلال گرایانه نداشته اند، بلکه پیامد گفتمان و عملکرد آنها، استقلال گرایی را به امری ناممکن تبدیل کرده است. از سوی دیگر رویکرد سوسیالیستی همواره بخشی از مرام و سیاست احزاب کورد بوده است و به طور مشخص کار و مسکن و بطور کلی فرودستی اقتصادی همواره در سطح گفتمانی از مباحث جریانهای سیاسی کورد بوده است. نگاهی به کاربرد مفهوم نظری استعمار داخلی در ادبیات چندین دهەای جنبش سیاسی کوردستان، نشان از توجه به جنبه اقتصادی استثمار است. با این وجود میتوان گفت مبارزه با ستم طبقاتی و یا تدوین استراتژی برای برپایی عدالت اجتماعی برای جنبشی که در صدد رهایی است و در حاکمیت قرار ندارد؛ و بنابراین قدرت و امکانی برای آن ندارد، انتظاری واقع بینانه نیست.
در خصوص مسئله عدالت اجتماعی، استثمار و بطور کلی وضعیت اقتصادی، مسئلهی بنیادین، امکانناپذیر بودن انباشت سرمایه در کوردستان و تصاحب ارزش افزودهای است که بواسطه اقتصا دکشاورزی، استخراج معادن و آب (بعد اکولوژیک) تولید میشود و همزمان، انتقال آن از سوی بورژوازی دولت مرکزی است. انتقال تولیدات کشاورزی و معدنی و منابع آبی، به شیوه خام، تصاحب ارزش افزوده و انتقال آن است که در رابطه مرکز-پیرامون صورت میگیرد و پیامد آن بازتولید رابطه فرادستی/فرودستی به میانجی استراتژی اقتصادی است که پیامد آن برجای ماندن زمین سوخته است. بنابراین جدا از این که سرمایه گذاری اندکی در کردستان صورت میگیرد، ارزش افزوده ایی که تولید میشود تصاحب و انتقال مییابد.
ساختار اشتغال در کردستان غیرصنعتی است و به عنوان مثال در استان کردستان، تنها دو درصد اشتغال را به خود اختصاص داده است؛ بنابراین چگونه میتوان از بورژوازی کورد در فقدان بخش اقتصاد صنعتی سخن گفت؟ برخلاف نظر نویسنده که معتقد است بخش مسکن و مستغلات از حوزههای اصلی سرمایهگذاری بورژوازی کورد و در نتیجه از کانونهای اصلی استثمار بخش بزرگی از جامعه است، باید اشاره کرد که بخش مسکن بیشتر در دست مشاغل خدماتی و تعاونیهای مسکن است تا قشری که طبقه بورژوا خوانده شده است. همچنین در حوزه مسکن آنچه که قابل توجه است، اسکان بخش زیادی از جمعیت در سکونتگاههای نابسامان شهری و تا حد زیادی خارج از روابط استثماری طبقه فرادست اقتصادی است که در شهری مانند سنندج بیش از ٥٠ درصد جمغیت شهر را دربرمیگیرد.
مسئله دیگر این که بخش مهم و فزاینده ای از مدیریت بخش خدمات به مهاجران غیرکورد اختصاص یافته است. این وضعیت در کنار اختصاص مشاغل اداری، صنعتی و نظامی بالا به غیرکوردها، که در مناطق گران قیمت شهرها ساکن هستند، طبقه فرادستی را پدید آورده است که رابطه فرادستی-فرودستی را در درون شهرهایی مانند سنندج شکل داده است و کنترل شهر در همه ابعاد آن را در دست دارند.
در فقدان شکل گیری بورژوازی کورد یا محدود بودن آن، مسئله استثمار اقتصادی مردم توسط طبقه بورژوازی کورد، قابلیت تحلیلی زیادی برای فهم استثمار اقتصادی درون جامعه کوردستان ارائه نمیکند؛ و البته این به معنای غایب بودن قشر اقتصادی مرفه نیست که نیروی کار خود را استثمار میکنند. آنچه نوشتار مورد بحث، آن را نادیده گرفته است، منطق و استراتژی اقتصادی ای است که حاکمیت در پیوند با بورژوازی مرکز آن را برای تولید فقر بکار میگیرد. بنابراین آنچه با آن مواجه هستیم، استراتژیهای اقتصادی، جنسیتی و اکولوژیک برای فرودست سازی یک ملت است. عیان است این به معنای انکار و پنهان ساختن مردسالاری، استثمار اقتصادی و محیط زیستی در درون جامعه کوردستان نیست.
سوژەسازی چپگرایانه؛ کوردستان گورستان فاشیستان
ناسیونالیسم ایرانی به عنوان بخشی از مدرنیته ایرانی، همواره از مردمان غیر فارس، سوژهسازی های مختلفی مانند «قومیت»، »تیره ایرانی»، مرزدار غیور»، تروریست» و «تجزیه طلب» را به منظور به انقیاد کشیدن آنان انجام داده است. همچنین سوژه سازیهای مختلفی حول جنس و جنسیت در پروسه تجدد ایرانی از زن و مرد کورد برای فرودست سازی ملتهای غیرفارس صورت گرفته است [2]که در گفتمان فمنیسم مرکز هم بازتولیدشده است یا شاید بتوان گفت اساساً بخشی از این سیاست بودهاند. بعلاوه در سنت چپ نیز این استراتژی برای لاینحل کردن، احاله به آینده و یا کم اهمیت شمردن مسئله ملت های غیرفارس به کار رفته است. بر این اساس، تعریف کوردها به عنوان پیشاهنگ انقلاب، شورشی ،کنشگران خیابانی و «سد شکن»پیامدی همانند سوژه سازیهای راست گرایانه دارد. تنها نقش پیاده نظام یا قربانی را برعهده آنها نهادهاند. نقشی که خود کوردها نیز آن را پذیرفته و ستودهاند.به عنوان نمونه می توان به شعار «کوردستان گورستان فاشیستان» اشاره کرد. چیزی که این شعار به وجهی ایدئولوژیک آن را پنهان میسازد؛ تبدیل کوردستان به گورستان است. بنابراین این بیان ایدئولوژیک، اهمیتی برای گورستان شدن کوردستان قائل نیست به شرط آنکه گوری باشد برای فاشیستان. نکته ای که در این ارتباط باید افزود، این است که گورستان شدن کوردستان برای فاشیستان، شرایط امکان حاکم شدن فاشیستانی دیگر بر سرزمین و سرنوشت کوردستان را ناممکن نمیکند.
آزادی ارزشمندتر از استقلال
همواره به نام سوسیالیسم، مبارزه با امپریالیسم، حفظ تمامیت ارضی و یکپارچگی ملی، استقلال خواهی ملت های زیردست، را منکوب کرده اند و یا امری کم اهمیت و معضل آفرین دانسته اند و تنها به میانجی دمکراسی[3]، استقلال طلبی ملت های غیرحاکم، انکار نشده بود؛ که این نوشتار آن را نیز به دشمنان استقلال طلبی افزوده است. بطور کلی این مواضع ایدئولوژیک مسئله استقلال کردستان را میان دو عبارت هنوز …. دیگر … به نعلیق درآوردهاند بدین معنی که آن را یا امری خیلی زود که هنوز زمان آن فرانرسیده است و یا خیلی دیر که دیگر زمان آن به سرآمده است، دانسته اند.
نقد مراد روحی بر دو پروژه استقلال طلبی دمکراتیک و چپ نخبگانی تنها با ارجاع به چند نفر معتبر است و نسبتی با جریانهای اجتماعی و سیاسی کوردستان ندارد. چپ نخبگانی اشاره به چند نخبه سیاسی دارد که در فضای رسانه ای اخیر بیشتر مطرح شدند و اگر آن را گسترده تر سازیم میتوانیم با مفهوم «چپ روشنفکری» آن را توضیح دهیم که بسیاری از نویسندگان کورد با زمینه فکری چپ را دربرمیگیرد. جریانی که با حقیقت دانستن اندیشههای خود، آن را بر خوانش جامعه شناختی از جامعه کوردستان اولویت میبخشند.
اگر از تفکیک آیزایا برلین بین دو مفهوم رهایی و آزادی استفاده کنیم؛ می توان استقلال طلبی را ناظر به مفهوم رهایی دانست که اشاره به نفی حاکمیت دیگری و شرایط تحمیل کننده ستم و استثمار دارد و آزادی وجه ایجابی دارد و در پی استقرار عدالت و ایجاد انواع برابریها است. آشکار است که آزادی ارزشمندتر از استقلال در معنای سیاسی آن است و در واقع آزادی شمول عام بر استقلال دارد و استقلال، طریق و استراتژی تقرب به آزادی است و هرچند برابر با آن نیست اما بدون آن، ناممکن یا مشروط و ناتمام است.
مسئلهی ناسیونالیسم، حاکمیت بر خود و سرزمین است و در شکل استقلال امکان مییابد؛ در همان حال، آزادی مستلزم مالکیت سرزمینی و حاکمیت است. با این وجود حتی اگر فرم های تقلیل گرایانه و حداقلی از آن را در دستور کار قرار دهد، مسئله اصلی آن رهایی ملی یا رفع ستم ملی است و اساساً هیچ چیزی برای برپایی عدالت اجتماعی و برابری جنسیتی و یا رفع استثمار اکولوژیک که مرتبط با مقوله آزادی است ندارد. ناسیونالیسم از لحاظ نطری، بسیار محدود و یک آگاهی ایدئولوژیک است و نمیتواند برای آزادی یا ساماندهی آزاد و برابر جامعه، ایدهای مطرح سازد.آشکار است که این بدین معنا نیست که عدالت اجتماعی و مسئله زن برای یک جنبش اجتماعی اهمیتی ندارد و یا نباید اهمیتی داشته باشد. ناسیونالیزم درباره یک ملت با تمام تفاوت هایش سخن میگوید و سرپوشی بر ستمهای دیگر درون همان جامعه نیست. به طور کلی گفتارهایی که جنبش های ناسیونالیستی در مورد مسائل طبقاتی، زنان و اکولوژی دارند، درونی آن نیست و به آن افزوده شده است. اما همین امر نشان از امکان پیوند و ائتلاف با گفتمانهای دیگر است.
جنبش کورد طی تاریخ خود همواره بر دمکراسی پای فشرده است؛ که در ادبیات سیاسی مرتبط با آن، خود را نشان داده است. در عین حال همانطور که نویسنده هم در متن بدان اشاره کرده است محیط زیست گرایی و برابری جنسیتی همبسته این جنبش سیاسی بوده است. بنابراین نقد وی از استقلال طلبی غیردمکراتیک نسبتی با این جنبش سیاسی و جریان اجتماعی اکنون آن ندارد و این نقد تنها میتواند به چند نفر محدود شود که در فضای رسانهای اخیر برجسته شده اند. بنابراین این نقد غیر تاریخی و غیر جامعه شناختی است.
به طور کلی رویکرد مراد روحی در نقد استقلال طلبی، به اتهام غیردمکراتیک بودن یا صورتبندی نکردن عدالت اجتماعی و مسئله زنان در پارچوب گفتمان خود، جدا از تمام انتقادهایی که بر این رویکرد وارد است و من در این نوشتار به بخشی از آن اشاره کردم، به ایجاد هراس از استقلال و تضعیف جریانی که تنها در میان قشر محدودی از روشنفکران و صداهای پراکندهی استقلال طلب مردمی در حال طرح شدن است؛ دامن میزند.
جایگزین کردن جامعه آسمانی
مراد روحی تحلیل خود از جنبش کردستان را بر پایه کنش چند نفر از نخبگان سیاسی و رسانهای و بازنمایی جنبش در فضای مجازی قرار داده است و درگسترده ترین سطح، تحلیل خود را بر توضیح رفتار احزاب استوار ساخته است که در همین سطح نیز به رهبران آن استناد کرده است. به عبارت دیگر تحلیل های وی از آنچه خود جنبش کوردستان مینامد؛ تحت مفهوم سازیهایی مانند «استقلال طلبی غیردمکراتیک»، »اتونومی نئوفئودالی» و «چپ نخبگانی» چون تنها بر پایه کنشهای گفتاری چند چهره سیاسی و رسانهای استوار شده است و روندهای ذهنی و عینی جامعه کوردستان را نادیده گرغته است؛ «جامعه ای آسمانی» را جایگزین حیات واقعی آن کرده است.
تحلیل های روحی از یک رویکرد سوژه گرایانه متأثر است؛ از این روی وی « علتالعلل سلاخی آن سوژه/های دموکراتیکِ زبانمند نشده» را «روشنفکری ارگانیک «سفیدهای فارسوایرانی» هم در داخل و هم در خارج از ایران میداند. به عبارت دیگر وی ریشه بحران را در گفتمان میبیند و بنیانهای جامعه شناختی آن را مورد بحث قرار نمیدهد. همچنین در ارائه راهکار نیز، رویکردی سوژه محورانه دارد. و معتقد است: «آن جریانی که مشروعیت یک رهبری گفتمانی و سازمانی در کوردستان را دارد، یک فمینیسم پیشرو است که همهی آن چهار حوزه اصلی مبارزه و مقاومت را همزمان و با هم در گفتمان سیاسی خود صورتبندی بکند». این در حالی است که وی آنگاه که از زنان یا جنبش زنان سخن میگوید، تحلیل وی تنها بر فعالان حوزه زنان و فمنیست ها استوار است که بیشتر در فضای مجازی به کنشگری دست میزنند و وضعیت کلی زنان کورد درگیر فشارهای اقتصادی، خانوادگی و روندهای اجتماعی که بر حیات زنان حاکم است را به حاشیه میراند.به عبارت دیگر وی بدن و پیکر اجتماعی ای که منشأ دگرگونی به صورت ناجنبش است را بااهمیت نمیشمارد.
من در اینجا از پرداختن به نتایج جالبی که روحی از مباحث خود درباره سدسازی در کوردستان و زاگرس گرفته است، مانند جنبش سدشکنی که آغازگاه آن را نیز کوردستان، تجویز کرده است و یا عباراتی مانند « ما باید در کوردستان مبارزه برای ساخت یک جامعهی دموکراتیک را به استراتژی «سدشکنی» گره بزنیم« صرف نظر میکنم. اما در همین زمینه نیز وی کوردستان را یک «جامعه آسمانی» تصویر کرده است؛ زیرا منظر نخبهگرایانهی وی باعث شده است که وی این قضیه را نادیده بگیرد که مردم پیرامون سدها، آن را نه تنها معضل نمیدانند بلکه در مواردی چون سد داریان،مردم منطقه، وجود آن را یک فرصت میدانند، چون باعث اشتغالزایی و جذب سرمایه از طریق گردشگری شده است. بنابراین برخلاف تصور مراد روحی، سدشکنی از هیچ امکان و ظرفیتی برای بسیج و جنبش مردمی برخوردار نیست.
ستم ملی نه مسئله هویت
در پارادایم غالب بر نویسندگان کورد، متأثر از رویکردهای پسااستعماری و منطبق با ناسیونالیسم روش شناختی، صورتبندیای از مسئله ملی ملت های بیدولت ارائه میکنند که که فرودستی یک هستی اجتماعی به مسائل هویتی فروکاست شده است. به همین خاطر است که نقد ناسیونالیسم ایرانی و یا سیاستهای زبانی و هویتی دولت مدرن در ایران، نزد آنان برجسته میشود و مقالات مختلفی در سال های اخیر از این منظر، نوشته شده است. مراد روحی نیز به رغم رویکرد نظری متفاوتی که دارد، ستم ملی را به مسئلهای هویتی مانند زبان تقلیل میدهد. از این روی به جای مردمی که خود را یک ملت میدانند، زبان که خصیصه ای فرهنگی است را واحد تخلیل خود قرار داده است و خود را از تبعات سیاسی کاربرد مفهوم سیاسی ملت که دربرگیرنده مالکیت سرزمینی و سروری بر خود است، وارهانیده است.
درهمتنیدگی ستم در وضعیت بیدولتی
درهم تنیدگی ستمهای ملی، طبقاتی، جنسیتی و محیط زیستی، در برخی وضعیت های اجتماعی مانند جوامع بیدولت، ضمن اینکه تشدید و تراکم بیشتری مییابند، ستم ملی را نیز چند وجهیتر و پیچیده تر میسازند؛ زیرا اساساً در این وضعیت مشخص، ستم ملی از رهگذر استراتژیهای طبقاتی، جنسیتی و محیط زیستی نیز اعمال میشود. این به معنای فروکاست یا انحلال ستم های دیگر ذیل ستم ملی نیست. همچنین متقاطع بودن این ستمها، نمیتوااند بدین معنا باشد که ناسیونالیسم که ستم ملی را در کانون مبارزه خود قرارداده است، باید حاوی نظریه و استراتژی مشخص برای انواع ستمهای دیگر باشد. همانطور که نظریههای فمنیستی ، طبقاتی و محیط زیستگرایانه نیز نمیتوانند حامل نظریهای در ارتباط با ستم ملی باشند.همین امر بحران نظری و عملی سوسیالیسم در ارتباط با رهایی ملی را در تاریخ یک قرن اخیر نشان میدهد. با وجود این همانطور که گفته شد، این باور به معنای انکار درهمتنیدگی و پیوند این ستمها در عالم نظر و ائتلاف آنها در عمل نیست و فراتر از آن، استراتژی بهتری برای مبارزه علیه سرمایهسالاری، مردسالاری ، ملت سالاری و محیط زیست ستیزی نیست.
ناسیونالیسم مخلوق مدرنیته و همانطور که مالشویچ میگوید ایدئولوژی مدرنیته و تمام ملت-دولتهای مدرن است. بر همین بنیاد به پیروی از موریس باربیه میتوان گغت؛ ناسیونالیسم اگر ایدئولوژی حاکمیت باشد، در نسبت با هویتهای متفاوت، دمکراسی را ناممکن میکند. تأملی بر وضعیت ملت-دولتها در جغرافیاهای مختلف، نشان میدهد که چگونه دمکراسی در عمل موجب رواداشتن ستم بر بخشهایی از مردم یک سرزمین شده است و با توسل به دمکراسی انواع خشونت ها را اعمال کردهاند. بطور کلی جریان اصلی دمکراسی در سنت لیبرالیستی آن که دمکراسی نمایندگی از آن برگرفته شده است؛ به هیچ وجه متضمن برپاداشتن حقوق بشر و نافی هیچ ستم جمعی نیست.
ناسیونالیسم برای ملتهای غیر حاکم که در استقلال طلبی خود را معنا میکند، ناظر به دمکراسی نیست، یعنی دمکراتیک یا غیردمکراتیک بودن برای آنها بلاموضوع است. زیرا ناسیونالیسم به عنوان یک جنبش اجتماعی به دنبال حل مسئله ملی یا رفع ستم ملی به یکی از شیوه های ممکن است و دمکراسی موضوع ملت-دولتهای مستقر و نظریههای دولت است. نقد ناسیونالیسم با توسل به مفهوم دمکراسی، نقدی بیرونی بر آن محسوب میشود.
نمیتوان استراتژیهای برابری جنسیتی، طبقاتی و محیط زیستی را بر ناسیونالیسم حمل کرد. البته بدیهی است که این بدان معنا نیست که ناسیونالیسم به عنوان جنبشی رهایی بخش، موضعی نسبت به مسئله جنسیتی، طبقاتی و محیط زیستی ندارد، یا این که نباید داشته باشد، نیست. با این وجود، این موضوعات نیازمند جنبش و نظریههای خاص خود هستند که میتوانند در پیوند با مسئله ملی یا مستقل از آن باشند.
معضلەی استراتژی
دغدغهی نوشتار مراد روحی، شناخت وضعیت بحرانی جنبش در کردستان و ایران و چگونگی بازآفرینی گفتمانی و ساماندهی مجدد آن برای ایجاد ائتلافی قدرتمند برای سرنگونی است و ایده ای برای دولت پساجمهوری اسلامی یا فرم سیاسی ای که حول چهار محور مورد نظر دمکراتیک باشد، ندارد. مسئله ای که اتفاقاً عامل بحران در جنبشهای اعتراضی ایران و سرچشمه بحرانی است که این جنبش با آن مواجه است و نویسنده اعتنایی بدان نداشته است. همانگونه که افراد و جریانهای سیاسی مختلف نیز یا آن را مسکوت گداشتهاند و یا آن را امری حاشیهای و کم اهمیت قلمداد کرده اند که در فردای حاکمیت بعدی قابل حل است. بر این اساس، فقدان طرح و ایده نو، عاملی است که بنیان بحران اپوزسیون ، ناممکن بودن ائتلاف و تداوم وضعیت کنونی را میتوان با آن توضیح داد.
وضعیت جامعه کوردستان به گونه ای است که هرگونه استراتژی برای رهایی را معضل دار کرده است. در واقع خود سرشت موقعیت، هر راهکاری را مسئله مند میکند. به همین دلیل است که مراد روحی نیز از یک سوی بر سیاست کوردستانی تأکید دارد و از سوی دیگر به ائتلاف با نیروهای بیرون از زمین کوردستان اشاره میکند. به عبارت دیگرتضاد و معضلی که گفتمان و استراتژی در سطح کوردستان با سطح ایران در این نوشتار وجود دارد، اشاره به جالشی است که چندین دهه است بر فضای گفتمانی کوردها غالب بوده است و اکنون برجسته و مسئله مندشده است.مراد روحی استدلال های زیادی درباره «استقلال گفتمانی» سیاست کردستانی، زمین کردستان و آزادی و برابری مطرح میکند اما محدودیتهای نظری باعث شده است که وی نتواند تا انتهای منطقی استدلال های خود پیش یرود و به همین خاطر هیچ طرح یا فرم سیاسی که متضمن برابری و رقع ستم های مورد اشاره خود وی باشد، ارائه نمیشود.
نوشتار مورد بحث، بیشتر از آنکه کمکی به سازماندهی بیشتر جنبش و قدرتمندترساختن آن بکند، گزارش مناسبی برای کمک به سازمانها و نیروهای ضد جنبش است. از این روی متنی غیر مسئولانه و ضد استراتژیک است؛ چون تمام کانون های خودجوش و مردمی مقاومت را برشمرده است[4] که در واقع میتواند به مثابه راهنما و دستورکاری برای سیاستهای سرکوب و بیقدرت سازی آنها توسط حاکمیت، مورد استفاده و تأکید بیشتری قرارگیرد.
کوردستان نباید جبهه جنگ نیروهای متخاصم شود و کورد تبدیل به پیاده نظام نیروهای قدرتمندتر شود. بنابراین به نظر من، کوردها اگر نیازمند یک چرخش از سیاست آزموده خود هستند؛ این چرخش به سوی محافظه کاری در روش و استراتژی است. کورد نیازمند تلاش برای تحقق یک حقیقت نیست، بلکه در تکاپو برای پایان دادن به رنج است.به پیروی از هانا آرنت، اگر به دلیل کوردبودن انفال، قتل عام، بمباران، تهاجم، کوچ اجباری و تمام شیوه های خشونت را تجربه کرده ایم؛ باید به مثابه یک کورد با آن مواجهه کنیم.
[1] اشاره به مقاله «سکوت روژهلات» نوشته عباس ولی، در مجله نقد اقتصاد سیاسی است
[2]برای بحث بیشتر در این باره به مقاله فردوس حاتمی طاهر تحت عنوان « فمنیسم کوردی: زنانگی، کوردبودگی و مسئله تفاوت» مراجعه شود.
[3] مسئله ملتهای بی دولت، نظریه دمکراسی را با چالش جدی مواجه ساخته است.
[4] من قصد ندارم دوباره آنها را برجسته سازم