عدنان حسنپور
توضیح: روز شنبە ٢٧ اسفند ١٤٠١ همایشی از سوی «مرکز ایرانی مطالعات سیاسی» تحت عنوان «بررسی واقعیتهای گذار بە فردای ایران» در پاریس برگزار شد. در این همایش افرادی با گرایشهای سیاسی و فکری مختلف و متضاد حضور داشتند. گفتار مختصر زیر متنی است کە در این همایش ارائە کردم. این گفتار متناسب با موضوع و زمان اختصاص دادە شدە و سرفصلهای ارائەشدە در فراخوان همایش نگاشتە شدە است. متن پیشرو با ویرایشی مختصر تقدیم میشود.
اخیرا احالە دادن تمامی آنچە کە میخواهیم بە فردای پس از سقوط جمهوری اسلامی بسآمد زیادی در میان بخشی از جریانهای سیاسی ایران پیدا کردە است، و بە تبع آن فضای رسانەای را هم اشغال کردە است. بە نحوی کە تا سطح صدور حکم تکفیر برای تمرکزکنندگان بر اهداف مابعد سقوط احتمالی نیز پیش رفتە است! اما سوال این است کە آیا هدف صرفا ساقط کردن حکومت مستقر است؟ بیتردید اینگونە هدفگذاری و تحدید حدود مبارزە رە بە بیراهە بردن است، هدف باید عبور از ساختارهایی باشد کە مولد چنین وضعیت درازدامنی بودە و احیانا در آیندە نیز خواهد بود. و این ممکن نمیشود مگر با تمرکز بر اهداف مشخص هرنوع کنش سیاسی و اجتماعی.
در داخل ایران مردمی کە با دشواریهای زندگی روزمرە دست و پنجە نرم میکنند، تا حدود زیادی بە چنین درکی دست یافتەاند، اما آنچە در این مدت از بخش عمدەی نیروهای سیاسی خارج از ایران شاهد بودەایم، تداوم همان ذهنیتی است کە حداقل در یکصد سال گذشتە مانع از فراچنگ آوردن سعادت برای مردمان ایران بودە است. نقد این ذهنیت کە بە طور خلاصە میتوان آن را از خلال مفاهیمی چون «استبدادزدگی، نگاە مرکزگرایانە، پروژەی یکسانسازی، نفی یا سادەانگاشتن تکثرهای گوناگون موجود، مردسالاری مزمن، عظمتطلبی تاریخی، تقدیس سرزمین بە جای محوریت انسان و…» تعریف کرد، پیشنیاز هرگونە تلاش نظری در راستای جستجوی راهکار حقیقی گذار بە وضعیت مطلوب است. طبیعتا پرداختن بە این مسالەی کلان در این مجال مختصر ممکن نیست، بە همین جهت سعی میکنم با ارجاع بە یکی از حقایق سخت خطرناک فراروی همگان، گریزی مختصر بە اصل مسالە و البتە جایگاە جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» در این عرصە بزنم.
اقلیم ایران و حتی خاورمیانە بە صورت عام در معرض خشکی کامل قرار دارند، و در صورت عدم پیشگیری از تخریب بیشتر محیطزیست و عدم اهتمام مجدانە بە احیای آن، بە عصری ورود خواهیم کرد کە دیگر هرگونە بحثی از ایدەآلهای سیاستورزی بلاموضوع شدە و محلی از اعراب نخواهد داشت. شاید این گفتە بدیهی بنماید، اما بە هیچ وجە بدیهی نیست، چرا که بحران محیطزیست در برنامەی اعلامی هیچکدام از جریانهای سیاسی ایران بە یک سرفصل مهم و استراتژیک ارتقا نیافتە است، و بدتر آن کە از خلال عملکرد این جریانها متوجە میشویم کە حتی پرداختن سرسری بە این بحرانهم بیشتر از باب زینتبخشی بە برنامەهاست تا نتیجەی دغدغەهای حقیقی عینی و تاملات دقیق نظری. در حالی کە مسالە بە قدری مهم است کە باید منطقا و ضرورتا بە سرآغاز هرگونە کنشورزی در عالم سیاست تبدیل میشد. صرفا از باب ایضاح بیشتر موضوع عرض کنم کە استحصال منابع آبی زیرزمینی در ایران بسیار بالاتر از تمامی استانداردهای جهانی است، فرونشست ویرانگر زمین در دشتهای مرکزی ایران، از جملە تهران و سمنان، بە حدود ٣٠ سانتیمتر در سال رسیدە و تنش آبی حتی استانهای شمالی را هم در بر گرفتە است، از دشت خوزستان بگذریم کە زمانی حاصلخیزترین نقطە بود و اکنون حتی آب برای آشامیدنهم ندارد!
اما اقلیم ما چگونە بە چنین وضعی دچار شد؟ بیتردید این امر تکعلیتی نیست، اما عامل انسانی مهمترین عامل در این بحران بودە و کماکان هم همین جایگاە را دارد. اگر حتی در چارچوب همان پارادایم اقتصادی جریان اصلی هم بە موضوع بنگریم متوجە خواهیم شد کە در دورەی بە اصطلاح مدرنسازی ایران و پاگرفتن صنعت و تولید، دو خبط بسیار اساسی را شاهد بودەایم: اول عدم توجە بە اصل مزیت نسبی در توسعەی اقتصادی و در پیش گرفتن رویکرد سادەانگارانەی خودکفایی در همەچیز، و دوم انتقال تمامی صنایع مادر بە دشتهای خشک و نیمەخشک مرکز، صنایعی کە بە شدت آببر و نابودکنندەی اقلیم هستند.
دلیل این دو خطای عامدانە از لحاظ نظری چە بودە است؟ بیهیچ تردیدی «مرکزگرایی مزمن و فارسمحوری آشکار». از همان ابتدای مدرنیزاسیون، بیشترین میزان سرمایەگذاری و برنامەهای بە اصطلاح توسعە در مرکز فارسنشین اجرا شد، برای تامین آب مورد نیازهم پروژەهای ویرانگر انتقال آب از حواشی بە بیابانهای لمیزرع مرکز در دستور کار قرار گرفت. برخلاف تصور سادەانگارانەای کە جمهوری اسلامی را تنها عامل تخریب اقلیم میداند، بنیان این امر در حکومت پیشین نهادە شد، چرا کە باید مدرنیزاسیون در مناطق فارسنشین اجرا میشد تا امکان حاکمیت آنان بر مملکت آسانتر شود. غافل از این کە نگاە مرکزگرایانەی مبتنی بر حاکمیت همەجانبەی یک ملت مشخص بر صدر تا ذیل یک مملکت موزاییکی، موجب نابودی اقلیم اصلی محل سکونت همان ملت خواهد شد. بە زبان سادەتر، مرکزمحوری نە تنها موجب سعادت پایدار ساکنین مرکز نشدە بلکە باعث نابودی زیست بوم آنها نیز شدە است، و این در آیندەی نزدیک بسیار عمیقترهم خواهد شد، بە نحوی کە شاید حتی بە تنازع بقاهم بیانجامد. مخصوصا کە ترکیە نیز با انسداد کامل جریان طبیعی آب و ساخت صدها سد عظیم بر سرچشمەهای اصلی منابع آبی پاییندست خود، منطقە را بیشازپیش در باتلاق بحران زیستمحیطی فرو بردە است. صدالبتە دولت تورکمحور آن سرزمین نیز بەسان نمونەی ایرانی خود با همان انگیزەی استیلای یک ملت بر باقی ملتها دست بە چنین جنایت هولناکی زدە است.
ردپای این عامل را میتوان در کلیەی بحرانها و شکافهای چندگانەی مبتلا بە جامعەی ایران یافت، مرکزگرایی سرمنشا اصلی تعمیق شکافها و گسستهای اجتماعی و اقتصادی بودە است. منطقا تا از این رویکرد تخریبگر گذار نشود هیچ شانسی برای برونرفت از بحرانها و رسیدن بە نقطەی ثبات نسبی وجود نخواهد داشت. اما متاسفانە بیشتر جریانهای سیاسی نە تنها بە چنین شناختی دست نیافتەاند بلکە در مقابل هرگونە خواست عدم تمرکز و بە رسمیت شناختن تکثرهای گوناگون بە شدت مقاومت و حتی مقابلە میکنند. علیرغم بروز آن همە بحران و آشکارشدن خواست روزافزون جوامع مختلف برای گذار از ذهنیت انکار، معالاسف هنوزهم چرخ سیاست بر همان مدار قدیمی و منسوخ میچرخد. پس بە یک غیرفارس حاشیەنشین حق بدهید اگر هیچ حلقەی وصلی مابین خود و مفاهیمی چون میهن و ایران احساس نکند. احساس تعلق نتیجەی یک صیرورت طبیعی است و نە یک وظیفەی ازلی و ابدی، از تجربەی همزیستی عادلانە منتج میشود نە از اوامر ملوکانە و فرادستانە، و از تعینهای حقیقی اجتماعی سرچشمە میگیرد نە از انتزاعهای سابقا اقتدارگرایانە و اکنون رسانەمحور.
راهکار چیست؟
تا پیش از جنبش «ژن، ژیان، ئازادی» کمتر امیدی بە فردایی روشن وجود داشت، چرا کە هیچ گفتمان قابل اعتنایی در سطح تودەای وجود نداشت، حتی گاها شاهد انگارەهایی بودیم و هنوزهم هستیم کە بە مراتب از گفتار جمهوری اسلامی واپسگرایانەتر است. سلسلە اعتراضات قبلی، از جملە دیماە ٩٦ و آبان ٩٨، عموما دارای وجە سلبی و صرفا در راستای نفی حکومت بودند، یعنی هیچ چشماندازی از وجە ایجابی و تعینبخش برای فردای پس از سقوط وجود نداشت. اما جنبش اخیر بەسان یک موهبت بزرگ رخ نمودە و اکنون میتوان امیدوارانە بە آیندە نگریست.
اما چرا این جنبش بهترین و احتمالا آخرین شانس برای خلق آیندەای روشن است؟
محوریت «جنبش ژینا» بر مدار «زن» قرار گرفتە است، و این امری تصادفی نیست. زن ستمدیدەترین لایەی جامعە است، او متحمل تمامی ستمهای موجود میشود بە علاوەی یک ستم دیگر کە همان ستم جنسیتی است. ابتناء بر زن دقیقا همان نقطەای است کە میتواند ما را بە سمت برابری و عدالت حقیقی ببرد. «جان راولز» در تئوری عدالت خویش خوانندە را بە حضور در یک وضعیت فرضی دعوت میکند کە نامش را «وضعیت نخستین» میگذارد. او با یاری جستن از مفهوم «تعلیق پدیدارشناختی» یا همان «اپوخە»، میگوید کە ما باید فارغ از تمامی برساختهای تاریخی، ذهن خود را از مضامین تحمیل شدە بر مفهوم عدالت پاک کنیم و آنگاە بە عدالت بماهو عدالت بیاندیشیم. تنها در چنین وضعیتی است کە میتوان فهمید چە چیزی عادلانە است و چە چیزی نیست. پس از حصول فهم نظری نسبت بە امر عادلانە، آنگاە باید در مسیر انطباق آن با واقعیت موجود گام برداریم، نتیجتا ما باید بە نحوی عمل کنیم کە بیشترین نفع یا مازاد بە فرودستترین و ستمدیدەترینها برسد. بر پایەی این متدولوژی و با توجە بە وضعیت تاریخی زن، طبیعتا تنها کنشی عادلانە است کە بیشترین مازاد را برای زنان و در میان آنانهم برای ستمدیدەترین بخش زنان در پی داشتە باشد. از دیگرسو و با توجە بە آگاهی روزافزون جنسیتی در ایران، خود زنان نیز حامل یک پتانسیل رهاییبخش بسیار عظیم هستند. ترکیب «جنبش ژینا» با این پتانسیل قابل اعتنا کە خود حاصل تحولات و کنش و برکنشهای متعدد تاریخی است، ما را بە این نتیجە رهنمون میکند کە پس از دهەهای طولانی اعتراضات غالبا سلبی، اکنون در متن جنبشی قرار گرفتەایم کە حامل وجە ایجابی و گفتمان آلترناتیو حقیقی است.
از دیگر وجوە مترقی و نادر جنبش ژینا خاستگاە آن است، «ژن، ژیان، ئازادی» مخلوق کوردستان یا همان حاشیە است. گرچە اولین بار نیست کە حاشیە ایدەای مترقی را بە مرکز عرضە میکند، اما نخستین بار است کە میتواند ایدەی خود را هژمون کند. گفتمان و جنبش رهاییبخش معمولا خلافآمد عادت است و از این لحاظهم جنبش ژینا واجد خصلتی تکین و یگانە است. مخصوصا کە گفتمان «ژن، ژیان، ئازادی» در بطن مبارزاتی طولانیمدت و در نتیجەی سوژگی زنان متولد شدە است. بە عبارت دیگر، خالقین آن علاوە بر این کە در چارچوب جنبش متبوعەی خود با اشکال عام ستم بە مقابلە برخاستەاند، در درون خود جنبش نیز با مردسالاری تاریخی درافتادەاند و این گفتمان بە تمامی حاصل یک روند طبیعی و نتیجەی مبارزات خود زنان است. همچنین تولد این گفتمان از حاشیە، خود میتواند خط بطلانی باشد بر دید اورینتالیستی نادیدەانگاری و تحقیر مردمان خارج از مرکز و درمانی باشد برای ویروس مشمئزکنندەی حاشیەهراسی.
بە جرات میتوان گفت در این وضعیت فوق بحرانی، جنبش زنمحور کنونی بە یگانە راهکار حقیقی غلبە بر فروپاشی کامل اجتماعی و تنها مبنای برساختن همزیستی تبدیل شدە است. با تمامی این اوصاف، متاسفانە مقاومت در مقابل این یگانە شانس موجود از سوی نیروهای سیاسی ایران بە شدت کثیر و وفاداری نسبت بە ماهیت حقیقی آن بە همان اندازە کم و نادر است. شاهدیم کە آشکارا وجوە مترقی جنبش مورد نفی و سانسور عامدانە قرار میگیرد و کسیهم متعرض نافیان و سانسورچیان نمیشود. برخی جرات نمیکنند والا بدون شرم بە جنگ آشکار جنبش میرفتند، چرا کە نیک دریافتەاند پیروزی جنبش ژینا مرادف است با بەزیرکشیدن تمامیت نظام سلسلەمراتبی و الیگارشیکی کە آنان آیندەی خود را در آن میجویند. از همین رو با لطایفالحیل و تقیە میخواهند «زن، زندگی، آزادی» را از محتوا خالی کردە و تنها پوستەای از آن باقی بگذارند، یعنی همان بلایی کە خمینی بر سر مفهوم جمهوری آورد. دیگرانی نیز هستند کە گرچە بدطینت و بدنیت نیستند اما یا بینش معرفتیشان با این گفتمان بیگانە است و یا توان فرارفتن از برگ محافظەکاری را ندارند، چرا کە از قبل هرگونە رادیکالیسم فکری را نوعی توهم و خاماندیشی ترجمە کردە و محافظەکاری را نشانەی تدبیر و لازمەی خرد.
نتیجتا چە میتوان کرد؟
چنان کە اشارە شد وضعیت ایران، چە از لحاظ زیستبوم و چە از لحاظ ازهم گسستگی اجتماعی، بە قدری وخیم است کە جز با گفتمانی رادیکال و شجاعانە نمیتوان حتی مرهمی بر دردهای مزمن و روبەافزون آن نهاد، چە رسد بە چارەیابی و درمان. امکان برونرفت از ابربحرانهای چندگانە وجود ندارد مگر این کە سهم همگان از این سرزمین دادە شود. با وجود حجم عظیم شکافهای موجود، هیچ چسب منسوخ و آزمون پسدادەای، از جملە چسب اقتدار و لویاتان، دیگر توان بەهمچسباندن این مردمان متکثر و تداوم کشوری بە نام ایران را ندارد. تنها راهکار و چسب واقعی ایجاد یک ادارەی کارآمد و عادلانە است، ایجاد چنین نهادی هم تنها با عطف توجە بە حقایقی میسر است کە در طول حداقل یک قرن گذشتە هموارە مورد انکار یا اغفال قرار گرفتەاند. «ژن، ژیان، ئازادی» اکنون بە یگانە نمود و نماد راەحل حقیقی تبدیل شدە است. پس باید عمیقا شجاع بود و رادیکال، و نیز شدیدا گشودە بە روی هرآنچە کە ساکنین این جغرافیا میگویند و میخواهند. بازگشت دوبارە بە مذکرسالاری و تبدیل هزارانبارەی خاک بە ماممیهنی کە باید مرد صاحب آن باشد، تنها بە تعمیق شکافها میانجامد. نیز انتساب القاب و برچسبهای بیمعنا بر خواهندگان راهکار رادیکال و بنیادین، مطمئنا تنها گسست سرزمینی را موجب خواهد شد. اساسا دولت-ملت کە ارمغان نامتجانس و ویرانگر غرب برای منطقەی ما بود، نە راەحل کە خود بخشی از مشکل است. شاید نتوان دولت-ملت را منحل کرد اما میتوان از غلظت آن کاست و از تاریخ مملو از همزیستی مردمان خاورمیانە عناصری مفید را احیا و بە کار بست. باید از سیاست-هویت گذار کرد، اما این ممکن نیست مگر با بەرسمیتشناختن تمامی هویتها. فارغ از ضدانسانی بودن راهکار نفی و انکار، باید توجە داشت کە این رویکرد حتی در حوزەی عملهم دیگر کارکرد گذشتەاش را از دست دادە است. حاشیەنشینان و ستمدیدگان هیچگاە در تاریخ ایران بە چنین سطحی از آگاهی و انسجام دست نیافتەاند، و مرکز نیز هیچگاە در چنین وضع بحرانی، آشفتە و سردرگمی بە سر نبردە است. نمادهای مرکزگرایانە و ارجاعات عظمتطلبانە در میان مردمان حاشیە دیگر هیچ خریداری ندارد، دینهم کە بە سبب شکست جمهوری اسلامی بە عنوان تجسم عینی حاکمیت دینی، از هرگونە کارکرد همگرایانە خالی شدە است.
همەی تحولات بزرگ تاریخ بشر نتیجەی پارادایم شیفتهای شجاعانە بودەاند، ایران جایگاە ویژەای در منطقە دارد، هرگونە تحول در ایران میتواند کل منطقە و حتی دنیای اسلام را نیز متحول کند. در مقابل، شکست مجدد ایران در دستیابی بە راهکار عادلانە میتواند کل منطقە را در یک سیر قهقرایی فرو برد. اگر از مسئولیتپذیری صحبت میکنیم دقیقا در این مسالەی مشخص نمود پیدا میکند؛ نباید حقیقت را در پیشگاە انتزاعیات عظمتطلبانە، تحت لوای میهندوستی، بە مسلخ برد. ایرانیان مرکزنشین در مقابل کل تاریخ و کل منطقە مسئولاند و منطقا و اخلاقا نباید مجددا از مرکزگرایی و فارسمحوری بیاغازند.
مخلص کلام آن کە بحران بسیار عظیم است و هیچ رویکرد محافظەکارانەای را یارای مواجهە با آن نیست، اگر در پی درمان و نە بزک کردن وضعیت هستیم، چارەای نداریم جز پذیرش متواضعانە و صدالبتە شاکرانەی گفتمان مترقی و رادیکال ژن، ژیان، ئازادی. شانسی کە اکنون در دسترس است چند سال دیگر وجود ندارد.